شیزکت

ادبیات فیلم و آهنگ

شیزکت

ادبیات فیلم و آهنگ

تعبیر خواب اینبار به روش یونگ

یونگ متوجه شد که برعکس فروید که تمام چیزهای نوک تیز خواب رو آلت مردانه و تمام جیزهای حفره دار رو واژن میدونست، این چیزها در خواب ممکنه شخصی باشن و هیچ ربطی به نماد جنسی که فروید میگه نداشته باشن، یونگ متوجه مورد عجیبی هم شد در رویاها، اون هم پیشبینی آینده از روی رویاهاتون بود، یونگ به این نتیجه رسید که ناخوداگاه بر اساس الگوریتم تکراری رفتارتون، میتونه آینده تون رو پیشبینی کنه و به شما در مورد آینده هشدار بده، حالا چطور؟ خودش متوجه شد چند تا از بیمارهاش رویای عجیب هشدار میبینن و بهشون گفت اگر سبک زندکیشون رو عوض نکنن اون رویاها به واقعیت میپیونده، مثلن یکی از مراجعین خانمش علاقه به قدم زدن در پارک در شب داشته و مدام خواب هشدار دهنده ای درمورد تجاوز میبینه و بهش توجه نمیکنه و چند وقت بعد توی پارک این اتفاق براش میفته، یا یکی دیگه از بیمارهاش علاقه به صعود به کوهستانهای خطرناک و سنگ نوردی افراطی داشته و خواب میبینه در هیچ سقوط میکنه، یونگ بهش هشدار میده دست از صعودهای خطرناک برداره ولی طرف گوش نمیده و بعد مدتی میشنوه که مقع صود رفته یجای خیلی خطرناک و با دوستش پرت شدن پایین و مردن

حالا برای اینکه تعبیر رویاتون رو بدونین باید اول خوابتون رو به یاد بیارین، بغد مدتی متوجه این رویاهای هشدار دهنده میشین،

یکی از راهکارهای به یاد آوردن رویا روش شمنهاست که وقتی صبح تازه بیدار میشین و هیچی یادتون نمیاد از مانترای raom gaom استفاده کنین، را رو جدا بگین ،om رو اگه یوگا کار کنین میدونین چجور تلفظ میشه، به صورت کشیده، و این مانترای به خاطر آوردن خواب شب قبله، همون تو تخت بنویسین خوابتون رو،تو موبایل یا دفترچه

یونگ حتا متوجه شد که خوابها شخصیت انسان رو به مرور بهتر میکنن،چه خوابتون یادتون بیاد یا نه، روی ناخوداگاهتون داره کار میشه اینجا، و ناحوداگاهتون اگر بخاین کمک میکنه بهتون 

البته یونگ میگفت نباید ناحوداگاه رو کامل رها کرد چون مثل طبیعت وحشیه و اگر اختیار کامل بدین بهش، ممکنه دیوانه هم بشین، بیشتر از اگاه بودن حرف میزنه و کنترل ناخوداگاه.

یعنی اگر شما به طور خوداگاه تصمیم به بهبود خودتون بگیرین، یادگرفتن تکنیک های رفتاری و غیره، به مرور ناخوداگاهتون به کمکتون میاد حتا در خواب هاتون، و اون موضوعی که میخواین بهبود پیدا میکنه و درست میشه

پ ن: لطفن اگه کسی کتاب کهن الگوهای یونگ رو داره برام بفرسته 


تعبیر خواب

براساس فروید ما سه دسته خواب داریم:

1.خواب های تمایل، مثلن در طول روز دلتون بستنی میخاسته،نخریدین، شب خاب میبینین دارین بستنی مبخورین

2.خواب های گرفتگی روحی و حصر نفس،دلتنگی و افسردگی قبلی 

3.خواب های کیفر و قصاص

این دسته که نوعی برآوردن تمایل یا رغبته،اما تمایلاتی را که مربوط به عقل است،بر آورده میکند،مثل انتقاد،نظارت و کیفر دادن

پس از خواب کیفر،خاب میل و تمایل را میبینیم،که معمولن تمایلهای نامطلوب و بزه کارانه هستند،

رویای ظاهری میتونه کیفر باشه درحالیکه معنای پنهان خوابتون،تمایل بزه کارانه است:مثال:در خواب درحال فریاد کشیدن یا زدن رییس خود هستید که در واقعیت سر شما داد زده و شما قادر به واکنش نبوده اید.در عوض در خواب جبرانش میکنین

فعل خواب عبارت است از برآوردن یک تمایل یا میل عقب زده ای که هنگام بیداری برآورده شدن آن ممکن نیست.

منیت:عامل انتقادی تحریم کننده  عقل است که باعث سانسور خاب میشود

تکرار وقوع حوادث به وسیله تعدد و تکثر چیزی در خاب بیان میشود

در رویا روابط زمانی به روابط مکانی تبدیل میشود،اگر فاصله مکانی از شما دور باشد،یعنی زمان زیادی سپری شده است)مثل خواب دوستی که مدت زیادی ندیده اید و در خواب نقطه دوری از شما ایستاده

خواب ها سعی در براوردن رغبت یا تمایل درونی دارند،اما آگاهی ممکن است به دلیل سانسور عقل و مقاومت،موفق به این کارنشود،

جایگزینی در خاب (شخصی جایگزین فردی شود که میشناسیم )بخاطر نارضایتی یا ناراحتی ازفرد مورد نظر رخ میدهد،

وقتی واقعه ناگواری رخ میدهد،آرزوی عکس آن در انسان شکل میگیرد،

مثال، یکی از نزدیکانتون مرده و شما هر شب خواب میبینین زنده ست و باهاش حرف میزنین،

هر بخش خاب به دو یا چند بخش منشعب میشود که هر رشته مربوط به دو یا چند خاطره ی خانوادگی است،باید بین آنها یک یا چند عامل مشترک پیدا شود،

مخلوط و یکی شدن افراد در خاب هم اتفاق میفته خاب،آنان را به هم شبیه کرده  و از لحاظ خاصی برابر میکند،

با تبدیل فکر در خاب،اثر روحی یا حسی فکر پنهان به تحریک مادی بدل میشود و بخش مهم آن،در ضمن یک واقعه تاریک و کوچک مخفی است، واقعه ای ناچیز و بیهوده جای قضیه مهم را میگیرد،

در خواب به شخصی که با شما نقطه مشترک دارد،تبدیل میشوید

وارونگی در خواب:برای مثال همه از گوته  انتقاد میکنند ولی در خواب ،گوته از شما انتقاد میکند،یاشخص عاقل خود را دیوانه میبیند.

خواب مولد نیست:از خود چیزی خلق نمیکند،قضاوت و استنتاج نمیکند،بلکه عمل خواب عبارت است از:خلاصه کردن و در هم فشردن،تبدیل یا جابه جاکردن ، تغییر شکل،تجسم یا نمایش دادن و سپس عمل نطم و روسازی، گرچه برخی خوابها درهم برهم هستند.

ممکن است وقت در خواب به پول تبدیل شود:بی پولی، کمبود وقت در زمان بیداری

بین تاریکی ظاهر خواب و حالت پس رانی رابطه علی و معلولی موجود است،اگر خواب تاریک است،بر حسب اجبار است و برای ابنکه از ظهور پاره ای از افکار مردود و پنهان وجدان جلوگیری شود

تحریکات خارجی در خواب ترجمه شده و به فرد خفته مجال استراحت میدهد:مثلن اگر در محیطی که خوابیدید،صدا و هیاهو باشد یا تکان بحورید(مثل خوابیدن در ماشین(این صدا و هیاهو در خواب به شکل سوار شدن براسب و ...خود را نشان میدهد تا فرد از خواب بیدار نشود.

اشیا تیز و دراز و عصا و درخت و غیره آلت تناسلی مرد و گنجه،درشکه و بخاری عضو تناسلی زنان است که در خواب به شکل نماد در می آید،

برخی از این علایم به طور عموم بین اشخاص دارای یک زبان و فرهنگ مشترک است،دسته ای برای رفع احتیاجات به مرور وضع میشود و پاره ای از این علایم شخصی و خصوصی است،

پایداری سخت ذهن مانع از رسیدن افکار ناخواسته به منطقه هوشیار ذهن میشود،اکر عقل دم در دروازه ذهن بایستد و اندیشه هایی را که وارد میشوند یکایک به دقت بررسی کند،مانع آفرینش هنری میشود،

برای حل این مساله،دفتریادداشتی کنار خود بگذارید و تا از خواب بیدار میشوید،همان چند دقیقه اول که ذهن و بخش سانسور مغز فعال نشده،خواب خود را بنویسید،این کار باعث به یاد اوردن رویاهای بیشتر و بیشتری میشود

اگر فکری به نظر بی معنی می اید،درواقع اندیشه دیگری را به دنبال خود میکشد.

اگر در واقعیت کسی محلتون نمیذاره و شب خواب دیدین خیلی باهاتون صمیمی شده، این جبران فعل کم محلی زمان بیداریه و به این معنی نیست طرف بعدن باهاتون صمیمی تر میشه،نوعی جبران عقده و نیازه

کتاب روش تعبیر رویا زیگموند فروید

خلاصه فصل دوم بهشت از دست رفته جان میلتون/ بهشت گمشده

با اینکه یاران لوسیفر همه درمانده هستن لوسیفر دلداری میده بهشون:با اینکه همه زجر دیده و فرو افتاده ایم من آسمان را برای خودمان از دست رفته نمی بینم چرا که هیچ نیرویی را یارای آن نیست که قدرتی جاودانی را در ژرفای خویش نگاه دارد. 

ملوک یکی از فرشتگان فرو افتاده مخالف حید و کلیه است و می گه من مرد حیله گری نیستم و موافق جنگ علنی با بهشتم. اما همه با هم مشورت می کننن و در شورا قرار بر این می شه که فعلن قدرت خودشون رو محک نزنن در برابر خدا تا راهی برای شکستش پیدا کنن. لوسیفر می پرسه کی رو به عنوان رهبر قبول دارین و ملوک خوشش نمی یاد اون پادشاه جهنم باشه اما چون هیچکس حاضر نیست از دوزخ که دور تا دورش دیوار آتشین هست بیرون بره و بالهاش بسوزه و خطر اکتشاف محیط بیرون رو به جان بخره آخر همه راضی به فرمانروایی لوسیفر یا شیطان اعظم می شن. 

شیطان می ره تا به سه دروازه برنجین و آهنین و الماس می رسه و دم در دورازه زنی رو می بینه در حال نگهبانی که نیمی از زن مار هست و نیش داره و نیمی دیگر زنه و توی شکمش هم سگهایی هستن که مدام میان بیرون و میرن توی شکمش. و یک مرد دیگه. مرد بهش می توپه که اینجا چکار داری ای فرشته رانده شده و لوسیفر با اینکه می ترسه اما عقب نمی ره و آماده جنگ با این مرد می شه. زن جلوشون رو می گیره و می گه این پسرشه. و به پسر می گه این باباته نباید بهش حمله کنی. این دو نفر گناه و مرگ هستن. زن گاه و مرد مرگ

زن می گه وقتی لوسیفر در بهشت بود و در فکر توطئه علیه خدا ناگهان از مغزش او زاده شده و بعد که با لوسیفر س ک س داشته این بچه یعنی مرگ به وجود اومده.مرگ به اون تجاوز کرده و این سگ های جهنمی به وجود اومدن که مدام می رن توی شکمش و ازش تغذیه می کنن.

خلاصه در رو برای لوسیفر باز می کنن تا بهر به اکشتاف فضای پریشانی chaos  فضایی که به نظر می رسه تا ابد ادامه داره و خالی و خلا ماننده

لوسیفر از خود پریشانی راه رو می پرسه و پریشانی که ناراحته خدا به قلمروش تجاوز کرده و دوزخ رو به وجود آورده و فضای اون کوچک شده راه جهان بیرون رو به شیطان نشون می ده 

حالا نقاشی ها 







No More Haneke

هانکه رو بهم پیشنهاد دادن توی کلاس های نقد فیلم و داستان و به هیچ وجه ازش خوشم نیومد. یعنی یک کارگردان روان پریش به نظرم اومد یکی مثل نویسنده ی آواز یخ و آتش که ازش فیلم بازی تاج و تخت رو ساختن. که توش پوست آدمها رو بکنن و آدما رو بزنن سر نیزه یا سر انسان رو روی گرگ بزنن. خیلی وحشتناک و تصاویر گروتسک مزخرف که آدم اصلن دلش نمی خاد به یاد بیاره. هانکه هم دو تا از فیلماش تا اینجا اینجور اومده. اون بازی های بامزه و فیلم قاره هفتم به شدت با روان آدم بازی می کنن تا جاییکه چند تا فیلم دیگه که ازش رو دارم گذاشتم کنار و نمی خام ادامه بدم. 

معلوم نیست چه مرگشون بوده آخه. اون داستان معروف خاطرات ندیمه هم در این دسته جا می دم و اگر بتونم برگردم به گذشته و چند تا چیز رو از ذهنم پاک کنم برای همیشه همین چند تا فیلم و سریاله

به شدت مزخرف پر از خشونت های چرت.

بعد یاد آثار درست حسابی می فتم مثل ارباب حلقه ها. که هم کتابش خوبه و هم فیلمش و می بینی با اینکه خشونت توش هست ولی به شکل روان پریشانه و مغشوش نیست مثل فیلم و سریال های الان.خشونت عنان گسیخته فیلم خاطرات ندیمه. با اون پایان بندی مزخرفش. حتا دستشویی رفتن طرف هم نشون بده یا اینکه با دستمال باسنش رو تمیز می کنه و پامیشه و دستمال رو می ندازه دور ولی پایان اصلی داستان رو که گیلیاد از هم می پاشه جا بندازه، مارگارت اتوود و این فمینیستای افراطی قطعن مردها رو به همون روش خشنی که مردهای متنفر از زن،میبینن، به تصویر میکشن.مردها یا بی عرضه بدبخت هستن در خاطرات ندیمه که هیچ کاری جز نشستن وصبر کردن بلد نیستن، یا به شدت خشنن، تا جاییکه میاد بتهوون بدبخت رو هم به مردای روان پریش نسبت میده که مردهای روان پریش و خشن از بتهووون خوششون میاد، بنظرم واقعن توهین به بتهوون هست این سریال،و توهین به جنس مرد در کل

که اگه مردا بتونن یا کل زنها رو برده جنسی خودشون میکنن یا خدمتکار خونه، البته در جامعه های افراطی سنتی همینم بوده ولی خب نه همه مردها به این شکل که مارگارت اتوود نشون میده خشن و بد ذات و روان پریشن و نه همه زنها اونجور که خانم میخاد معصوم بدبختن،

تا حالا سر و کارش به زنهایی که دست بزن دارن نخورده

یا اون فیلم مسخره قاره هفتم ، که توش یک خانواده المانی که به تازکی ترفیع گرفته مرده، میان تصمیم میگیرن خودشون رو بی هیچ دلیلی بکشن،مرد استعفا میده،خونه زندگیش رو میکنه پول نقد.

پولاشونم میگیرن از بانک میریزن تو چاه فاضلاب، چاه خلا بقول قدیمیا

به همین مسخرگی، بعدم میگه بر اساس داستان واقعی بود، اگر کسی قصد خودکشی داره مرض داره دستکش بپوشه چیزای خونه رو خورد و خاکشیر کنه؟ بدون دستکش میکنه خب،حالش هم بیشتره،

 اول همه هم میزنن بچه بدبخت رو میکشن،منم با خانواده پسره موافقم که مورد جنایی بوده، بیشتر به نظر میاد قربانی شیطان پرستا شدن این خانواده،ولی نه هانکه میگه این افراد سالم بودن کامل و تصمیم گرفتن یک روز بمیرن و بچه شون هم بی دلیل بکشن،مردی ک یک نامه هم تو عمرش ننوشته خانوادش ،تو نامه خودکشی میگه اره ما دلمون خاست بمیریم ! و بچمون هم بکشیم با خودمون

برای همین با روان آدم بازی میکنه، اکثر خودکشی ها دلیل دارن، الکی نیست که

حالا بریم سراغ راجر ایبرت در مورد بازی های بامزه هانکه،

خوشم میاد ایبرت مثل این روشنفکرنماهای ایرانی نیست که هانکه رو بدون مطالعه پیشنهاد بدن و جز فیلم های برتر بدونن ،برو که رفتیم:

نسخه جدید بازی های بامزه هانکه از تجربه فیلم کمدی/شکنجه وار ده سال قبلش گرفته شده برای آزمایش در نسخه انگلیسی

شما موش آزمایشگاهی هستین که انداختنتون در جعبه اسکینر (جعبه شرطی سازی)که اینجا( سالن سینماست) و محرک های منفی تصادفی بهتون وارد میشه که در اینجا خشونت فیلم،جایگزین شوک الکتریکی دستگاه اسکینر شده ،هانکه که پیشینه ی آموزشیش، فلسفه، روان شناسی و تئاتره،نقش محقق تجربی رو به عهده میگیره،فرض میکنه که جعبه اسکینرش شما را شوکه میکنه و به یک معضل اخلاقی میکشونه، برای رد کردن این تست شما باید فرضیه نادرست این آزمایش تجربی را رد کنین،و حتا اگه دلیلش خودبزرگ بینی غیر قابل تحمل کارگردان باشه، از سینما بزنین بیرون!

از نظر تکنیکی کار بهتری هم میشه کرد و اینه که برید و حمله کنید به جایی که فیلم پخش میشه و فیلم رو از پروژکتور بکشین بیرون و با این روش، به طور نمادین امتناع خودتون رو از قورت دادن دوزهای داروی سواستفاده گری که فیلم تجویز میکنه،نشون بدین و اگه واقعن میخاین از پس این چالش بر بیاین، اصلن فیلم رو نبینین

ولی اگه واقعن عاشق تصاویر و فیلم هایی که از زندان ابوغریب پخش شد،شده باشین ، عاشق بازی های بامزه ی هانکه هم میشین

مثلن اونجا که گروگان گیرها، یک روبالشی روی سر پسر جوان خانواده میکشن یا مادر خانواده رو مجبور میکنن لخت شه،پای پدر رو با چوب گلف خورد میکنن و با جسد سگ خانواده که خودشون کشتن بازی قایم موشک انجام میدن،بسته به قیمت بلیطتتون میتونین  نحوه درگیری و ارتباط خودتون رو با سادیسم روی صحنه سینما و مازوخیسمی که خودتون روی صندلی دارین تجربه کنین، پس از تماشاش لذت ببرین!

بقیه ش رو خودتون از صفحه راجر ایبرتhttps://www.rogerebert.com/reviews/funny-games-2008 بخونین.حوصله ترجمه ندارم

اینجا

Iliad homer 3& 4

خلاصه دو سرود سوم و چهارم 

زئوس خدای تندر و آسمان هاست در اولمپ زندگی میکنه،اولمپ مثل البرز ماست که یک تکه هاش با افسانه آمیخته، درسته رشته کوه البرز داریم ولی سیمرغ بر فراز قله قاف البرز بر روی درخت هزار دانه که همه بذرهای گیاهان از اون درخته، با خیال مخلوط میشه

اولمپ هم کاخ ماننده بر فراز قله کوه ایدا ida

 زئوس هروقت بخاد نشونه بفرسته در ایلیاد،با صاعقه،آذرخش کار میکنه،پس هروقت رفتین اروپا مجسمه مردی رو ببینین که مشعل دستشه بدونین زئوسه،

حالا ما لشکر مردم یونان یا آخایی رو داریم یک سمت، و لشکر مردم تروا یا ایلیون  رو در سمت دیگه،میدونیم که لشکر آخیی یا همان یونان،برای شکست تروا اومدن،تروا واقع در غرب ترکیه امروزی،

هرا همسر زئوس و آتنا دخترش، طرفدار آکایی یا آخایی ها هستن و زئوس طرفدار ایلیون یا همون ترواست،

همه خدایان با فرارسیدن شب میگیرن میخابن،بجز زئوس، که داره فکر میکنه چطور باعث سرافکندگی و شکست مردم آخایی بشه؟

آخر درمیاد به رویا، یا تجسم رویا یا روح رویابینی میگه برو به خاب آگاممنون،بگو برو تروا رو بگیر چون خدایان با تواند،

روح رویا میره سراغش و وعده پیروزی میده اما زئوس درواقع قصدش پیروزی لشکر اخایی ها نیست،

دقت کنین اینها ده سال پشت دروازه های تروا،یا ایلیون دارن میجنگن و بخاطر یاری زئوس، نمیتونن تروا رو شکست بدن،

اگاممنون همه رو جمع میکنه و میگه آقا ما ده سال دوریم از زن و بچه و خونه و زندگی،حالا اگه برگردیم مسخرمون میکنن و باید هرجور شده تروا رو بگیریم، ملت میگن تروا هیچوقت باز نمیشه با اون برج و باروهای سترگش و وقت تلف کردنه و همین الان بیاین برگردیم بریم خونمون،همه هم رو تشویق میکنن برگردن خونه،

آتنا دختر زئوس zeos که از تروا متنفره و چشم دیدنش رو نداره،از اولمپ میاد پایین،ظاهرش رو عوض میکنه و به اولیس میگه این همه سال جنگیدین که هلن رو رها کنین با گنجهاتون و برگردین؟این پیروزیه برای دشمن،برو با سخنان دلنشین با لشگر حرف بزن که برگردن و بجنگن،اولیس صدای آتنا رو میشناسه، میره عصای اگاممنون رو که ساخت خدایان هست ازش میگیره و سراغ لشگر میره و میگه ای فرومایه ها حالا وقت لرزیدن و فرارکردنه؟بیاین بجنگین، ترسو نباشین

اولیس پهلوان قصه توی لشگر راه میره و به همه دل میده که برای جنگ آماده بشن،حالا گاهی با تحقیر طرف گاهی هم با روشهای مسالمت آمیز،و بعضی از ترسوها وفرومایه هارو سرجاشون میشونه. همه راضی میشن و اینجا هومر از اقوام مختلف یونان حرف میزنه،از متحدان آگاممنون که همه باهم اماده شدن تا بجنگن،و حدود ۱۱۸۶ کشتی بودن که همه آماده ی نبرد با تروا میشن،

از اونطرف تروا هم آماده نبرد میشه، پریام پسرانش و جمع میکنه، پریام پادشاه تروا یا ایلیون هست، تروا دو اسمه است در کتاب ایلیاد،

پاریس و هکتور دوتا از پسرهای معروف پریام هستن،به بقیه پسرها فعلن کاری نداریم،مهم هم نیستن، هکتور میاد لشگرش رو اماده میکنه، ایریس الهه پیام رسان که طرفدار تروا و پیام اور زئوس هست میاد به هکتور میگه، شما اقوامتون زبانهای مختلف دارن،بیاین همه سردسته ها رو جمع کنین،برای هرکی یک فرمانده بذارین که راحتتر بشه باهاشون حرف زد،اما هکتور که نمیدونه یک الهه داره باهاش حرف میزنه ،حرفش جدی نمیگیره و دروازه های ایلیون رو باز میکنه و همه مثل بز میریزن بیرون برن بجنگن،

الان در نبود آشیل آژاکس معرفی میشه که در دلیری و جنگ از همه برتره وپسر تلامون هست،

دو لشگر باهم رو به رو میشن و منلاس همسرهلن،برادر اگاممنون، پاریس رو میبینه.پاریس که پیشاپیش لشگر حرکت میکرده تا منلاس رو میبینه میترسه و برمیگرده عقب،چون میبینه منلاس براش دندان تیز کرده و میخاد باهاش بجنگه، هکتوربرادر پاریس،پسر شاه تروا، که میبینه پاریس برگشت عقب میره سراغش،میگه خاک برسرت که مارو شرمنده کردی، ای کاش مرده بودی ما این روزرو نمیدیدیم که از لشگر فرار کنی و برگردی عقب،که لشگر آخایی ها بما بخندن و بادست نشونمون بدن، ای که فقط بلدی بین زنها بچرخی و بخابی و غیره و به زیباییت مینازی

پاریس میگه تو راست میگی، حق با توعه،من سزاوار این سرزنش ها هستم،اما ونوس الهه  زیبایی من رو زیباکرده و دهش الهیه و دست خودم نیست و باید گرامیش داشت ،حالا بیا برو بگو به آخایی ها که من با منلاس میجنگم،هرکی پیروز شد،هلن و دارایی خودش رو میده به طرف مقابل،

هکتور میاد میره روبه رولشگر و اخایی هام کلی تیر اماده میکنن، اما آگاممنون درمیاد میگه بذارین ببینم هکتور چی میخاد بگه،

هکتور پیشنهاد پاریس رو میگه و اضافه میکنه هرکی پیروز شد دیگه جنگ رو کشش ندیم و صلح کنیم،

و منلاس میگه بذارین من هم حرفمو بزنم، برین خود پریام رو بیارین،که اون عهد ببنده، بذارین دیالوگش رو بنویسم چون باحاله :همواره جوانان سرکش و سبک سرند،چون پیرمردی در بستن آیینی اندر آید،هم نگران گذشته است و هم نگران آینده،و هرچه کند بر دو سپاه سخت سود آید،

قبول میکنن،

اینجا هلن از جنگ باخبر میشه به دست ایریس،الهه پیام اور زئوس و یاد منلاس شوهر سابقش میفته، میاد بیرون کنار برج و باروها  و پریام پادشاه تروا میبینتش،پادشاه میاد میگه هلن بیا بمن بگو اینا کین و من تورو مقصر این جنگ نمیدونم، تقصیر یکی از خدایانه که سایه جنگ روبما انداخته،هلن میاد و اگاممنون و منلاس (مِنِلِس) و اولیس رو میبینه، درمورد اگاممنون ،برادر شوهرش،میگه که هم هنر جنگ کردن دارد هم هنر پادشاهی کردن،

آژاکس دلیر و بی باک رو و همینطور اولیس که به قد بلندی بقیه نیست اما فرد خردمندی هست رو معرفی میکنه،

میفرستن دنبال پریام که عهد آشتی ببنده،پریام هم میره که همراه با قربانی کردن دو عدد بره،پیمان آشتی ببندند،پیرمرد با ارابه ها میره سمت لشگر،اگاممنون دعا میخونه به درگاه زئوس و بعد پریام میگه من نمیتونم جنگ پسرم با منلاس روببینم و برمیگردم ایلیون، برمیگرده توی شهرش،

حالا منلاس و پاریس میان باهم میجنگن، آفرودیت الهه زیبایی ،یکی دیگه از دختران زئوس، که طرفدار پاریس هست و به پاریس زیبایی و شکوه داده خودش رو میندازه وسط این دو پهلوان و وقتی منلاس میاد پاریس رو زمین بزنه و بکشه، پاریس رو در ابری پنهان میکنه و برمیگردونه تروا یا ایلیون، در بستر زفافش.

اینجا افرودیت میاد به هلن هشدار میده بره پیش پاریس،

هلن چون، الهه ای بهش دستور میده، میره در بستر پاریس برای مهرورزی،

هلن پاریس رو سرزنش میکنه که بی عرضه است و منلاس پیروز شده،و اون فقط لاف میزنه،پاریس میگه چون آتنا کمکش کرده پیروز شده و بیا در بستر و من خیلی الان پرشورم!

خلاصه باهم میخابن و منلاس هرجا نگاه میکنه پاریس رو نمیبینه،مردم تروا هم هرجا میگردن که تحویلش بدن پیداش نمیکنن،چون اونام از پاریس بدشون میومد که شهرشون رو به جنگ و آشوب و بدبختی کشونده،

آنوقت آگاممنون برادرمنلاس، درمیاد میگه ما به طور منصفانه بردیم و الان باید برین هلن و دارایی های پاریس رو بیارین و تحویل بدین تا ما برگردیم کشورمون،

این هم خلاصه فصل یا سرود سوم ایلیاد هومر،

یادم رفت بگم هلن در زیبایی به سان الهه ای است،و پس از اینکه دختر زیبایی هم بدنیا میاره،خدایان بهش حسادت میکنن از زیبایی شدید فرزندش و کاری میکنن که نازا بشه،برای همین برای پاریس فرزندی به دنیا نمیاره، و بعدها وقتی منلاس لشکر تروا رو شکست میده قصد داره هلن رو بکشه ولی از زیبایی زیادش خنجر از دستش میفته و آشتی میکنن

حالا آفرودیت کیه؟آفرودیت همون ونوسه، رومی هاخیلی از الهه های یونان رو گرفتن و دگرگون کردن،بعضی وقتا تنها اسمش رو .

حالا آفرودیت خدای خواهش و خاستنه،و زیبایی، از کف دریا زاده شده و برای همین معمولن اگر برین موزه های اروپا،آفرودیت رو در صدف غول پیکری میبینین که نشون میده نحوه ی بوجود آمدنش از کف دریا بوده،

ازاین به بعد هروقت چنین نقاشی ببینین میدونین کیه

آفرودیت از طرفداران پاریس هست که دیدیم نجاتش هم داد توی جنگ،


خلاصه ی فصل ششم بهشت از دسته رفته/گمشده جان میلتون با نقاشی های دوره و انون و ویلیام بلیک

رافائل به توضیحاتش در مورد نبرد بین خدا و شیطان ادامه می ده. ایو یا حوا میره میوه جمع کنه.رافائل می گه که ابدیل تنها فرشته ای بود که از فرشتگان یاغی و شورشی به سمت خدا برگشت و خدا به خاطر اطاعت و وفاداری ازش تمجید کرد. و بعد جبرئیل یا گابریل و مایکل یا همون میکائیل رو در راس فرشته ها قرار داد تا با فرشته های شورشی بجنگن.مایکل ضربه ای به شیطان یا لوسیفر می زنه که باعث می شه زخمی بشه و نبرد روز اول به پایان برسه اما از اونجا که فرشته ها میرا نیستن شیطان زود شفا پیدا می کنه و با یارانش برای نبرد روز دوم برمیگرده .اینجا شیطان و یارانش از سنگ ها و دل زمین سلاحههای شیطانی و توپ می سازن و حمله می کنن به فرشته ها.فرشته ها به یاری مایکل از کوهها برای دفاع از خودشون استفاده می کنن و شب فرا می رسه ودست از جنگ برمیدارن. روز سوم خدا پسرش مسیح رو برای دفاع می فرسته و مسیح با صاعقه و آذرخش تمام فرشته های یاغی رو تا در بهشت دور می کنه و همه از بهشت سقوط می کنن و نه روز سقوط می کنن تا به دوزخ که خدا تازه ساخته برسن. بعد رافائل به آدم می گه که شیطان به خاطر همین آرزوی نابودی بهترین و دوست دشاتنی ترین آفریده خدا رو داره و آدم نباید گول وسوسه های شیطان رو بخوره وگرنه به نابودی کشیده می شه

حالا نقاشی های کتاب یا فصل ششم

نقاشی اول از انون. دوم و سوم و چهارم از بلیک و بقیه از گوستاو دوره است



 




Iliad Homer

iliad of homer

 خلاصه  ایلیاد هومر سرود اول و دوم یک سری توضیحات اولیه:

تروا یا ایلیون در این کتاب اسم دیاریه که سرش جنگه

رودخانه ستکیس stix مرز بین دنیای ما و دنیای زیرزمین یا همون دوزخه،البته شاخه ای از این رود در بهشتم هست،

 شروع داستان:

 پاریس، Paris پسر پریام priam،پادشاه تروا یا همون ایلیون هست که میره مهمانی و در آنجا عاشق هلن همسر پادشاه منلس میشه، هلن، همسر فول العاده جذاب و زیبای منلاس (مِنِلِس) رو میدزده و با خودش به تروا میبره،وی مهمان منلاس بوده و  با این گستاخی، مقدمات جنگ رو فراهم میکنه،اصلن کل جنگ تروا سر همین قضیه ست،

منلاس میاد ماجرا رو به برادرش میگه و برادرش آگاممنون برای اینکه دوباره همچین گستاخی از ملتی سرنزنه و به مردم آخایی ( یونان) بی حرمتی نکنن، لشکری جمع میکنه و با مردم متحد خودش که شاههای کشورهای تابعه نزدیک پادشاه آگاممنون بودن،راهی تروا میشن تا تروا troy رو نابود کنن

اما در اینجا هرچی میجنگن با تروا کاری از پیش نمیبرن و مدام پشت سرهم کشته میدن،اخیلوس ( آکیلس یا آشیل Achilles) فکری به ذهنش میرسه از سمت الهه ای،میاد میگه بیاین یه پیشگو بیاریم ببینیم چرا ما هر چی میجنگیم موفق نمیشیم؟

کالکاس calchas پیشگو درمیاد میگه که آگاممنون به کاهن آپولون Apollo بی احترامی کرده، (حالا آپولو کیه؟ خدای تیراندازی و موزیک و  پیشگویی،درمان و بیماری و طاعون). آگاممنون دختر کاهن رو بزور برده و کاهن اومده بهش گفته پول بهت میدم و دخترم و پس بده،آگاممنون قبول نمیکنه

کاهن آپولو شکایت خودش را به پیش خدای خودش میبرد و میگه اگه من برات ارج و قربی دارم، بیا و انتقام منو بگیر، آپولون هم به خشم میاد،شروع میکنه به تیراندازی به سمت لشکر آخایی طوریکه ده روز اینها پشت سر هم بیرون که میرن تیرای آپولون بهشون میخوره و کشته میشن

آگاممنون Agamemnon میگه شما با حیله و کلک میخاین سهمای من و غنیمتهای جنگیم رو بگیرین و این خشم آپولون به خاطر من نیست.اینجا با آشیل دعواشون میشه،آشیل بهش میگه به حرف پیشگو گوش کن ،اما آگاممنون قبول نمیکنه، درگیری لفظی پیش میاد و آگاممنون میگه پس غنیمتای خودت و بده من تا این دختره رو ول کنم، آشیل درمیاد میگه اصلن من برات نمیجنگم و برمی گردم کشور خودم، آگاممنون هم میگه حالا که میخای فرار کنی برو،ترسو

آشیل میخاد شمشیر بکشه و پسر اتره یعنی اگاممنون رو بکشه، آتنا Athena الهه ای از اولمپ (جایگاه خدایان) میاد پایین . کنار آشیل ظاهر میشه و میگه بس کن،نباید بکشیش، فقط به آگاممنون بگو که جواب گستاخیت رو روزی اینجور پس میدی که به من هدیه پیشکش میکنی، این الهه رو جز آشیل کسی نمیتونسته ببینه،فقط دربرابر کسی که میخاسته ظاهر میشده

آشیل بلند میشه میگه من بازوهام دیگه برای هیچ زنی نمیجنگه و اگه بیای سمت کشتی من خونت رو میریزم.جلسه شون بهم میخوره و هرکی میره سمت کشتی خودش

آگاممنون از دست آشیل عصبانی میشه و دستور میده برن بریزئیس زیبا که غنیمت آشیله رو از کشتیش بیارن برای خودش،

وقتی میان و دختره رو میبرن،آشیل آزرده خاطر میشه، به مادرش که تتیس الهه ی دریاست میگه بیاد بیرون، تتیس صداش رو میشنوه، میاد پیش پسرش و آشیل شکوه میکنه و میگه برو به زئوس خدای قدتمند اولمپ (olympus) بگو چی شده و من خفت و زاری کشیدم و ازش کمک بخواه،

تتیس هم میره اولمپ برای یاری خاستن از زئوس

از اونطرف اگاممنون میاد دختر کاهن اپولون رو با صد تا گاو  قربانی به همراه اولیس (پهلوانی در داستان) میفرسته جزیره کریزه و اولیس از کاهن بزرگ درخاست بخشش میکنه،کاهن میبخشتش و به درگاه آپولو دعا میکنه،آپولو هم دعای کاهن رو میشنوه و تیراندازیش رو متوقف می کنه

تتیس میره اولمپ که جایگااه خدایان بر فراز کوه ایدا ست. به زئوس(خدای خدایان) میگه بذار مردم تروا پیروز شن تا مردم آخایی شکست بخورن و آگاممنون سرافکنده شه تا اینکه آگاممنون به غلط کردن بیفته و پسر من یک پیروزی درست حسابی به این لشکر بده و سرافراز شه

زانوهای زئوس رو میبوسه، که باهاش خیلی سروکار داریم تو ایلیاد،هروقت اینها درخاستی دارن که مهمه اول زانوهای طرف رو میبوسن،

هرا همسر و خواهر زئوس(هردوش) میاد در انجمن خدایان،وقتی تتیس میره میاد پیش همسرش و میگه این اومد از تو کمک بخاد به آشیل کمک کنی؟ نباید اینکارو کنی و من از تروا بدم میاد،

ولی زئوس عصبانی میشه و میگه نذار بلایی سرت بیارم که هیچ کدوم از خدایان نتونن کمکت کنن،هفوستوس پسر هرا میگه مادر دلت رو آروم نگه دار و فعلن کاری نکن

سرود دوم:

درخت خانوادگی زئوس و هرا:

هردو فرزندان کرونوس هستن،کرونوس خدای خدایان بوده،شبی در خواب میبینه پسری به دنیا میاره که شکستش میده، برای همین هروقت زنش پسری به دنیا میاره،پسر رو میخوره، ولی یک بار زنش که اسمش ریا هست،میاد پسر رو که همون زئوسه قایم میکنه و جاش تو بقچه سنگ میریزه میده کرونوس میخوره،و زئوس پنهانی بزرگ میشه و بعدم میاد با پدرش میجنگه و میفرستتش زیرزمین یا دوزخ.

حالا زئوس و هرا کلی بچه دار میشن،اولین بچشون دختر هست به اسم آتنا، که بیشتر تو بخش جنگ فعاله

و هفوستوس پسر که هنرمنده ،پاش میلنگه و  ابزار آلات جنگی و زیورآلات درجه یک میسازه، زئوس و هرا و بقیه خدایان یا فرزندانشون در اولمپ ساکن هستن،

اولمپ کجاست؟ اولمپ جایگاه خدایانه بر فراز کوه آیدا، یا ایدا،البته تلفظش رو من در سابتهای انگلیسی جستجو کردم همون آیدا گفته بودن، و اونجا زندگی میکنن،

زئوس قدرتش از همه فرزندانش و حتا پدر و مادرش کرونوس و ریا بیشتره،

فقط آشیل رو گاهی آکیلس مینویسن،تلفظ انگلیسی ش هست،توی کتاب آخیلوس آوردن

 اصطلاح پاشنه آشیل هم از همینه،به معنای نقطه ضعف، وقتی تتیس الهه دریا.میاد پسرش رو در رودخانه ی  استیکس فرو ببره تا نامیرا شه، چون از پاشنه پا گرفتتش، پاشنه پاش نقطه آسیب پذیره،دقیقن مثل شاهنامه ی خودمون،که اسفندیار رویین تن هست،

زئوس خدای تندر و آسمان هاست،هروقت بخاد نشونه بفرسته در ایلیاد،با صاعقه،آذرخش کار میکنه،مجسمه مردی با مشعل در موزه ها معمولن زئوسه

حالا ما لشکر مردم یونان یا آخایی رو داریم یک سمت، و لشکر مردم تروا یا ایلیون  رو در سمت دیگه،میدونیم که لشکر آخائی برای شکست تروا اومدن،تروا واقع در غرب ترکیه امروزی است.

یک سری خدای دیگه به جز زئوس و آتنا هم کم کم وارد ماجرا میشن که با پشبرد داستان توضیحش میدم که راحت متوجه بشین،

همه خدایان با فرارسیدن شب میگیرن میخابن،بجز زئوس، داره فکر میکنه چطور باعث سرافکندگی و شکست مردم آخایی بشه؟به فکرش میرسه که در رویا شاه رو فریب بده، به روح یا تجسم رویا میگه برو به خاب آگاممنون پادشاه،بگو برو تروا رو بگیر چون خدایان با تو هستن و پیروز میشی

تجسم رویا یا روح خواب میره سراغش و وعده پیروزی میده اما زئوس درواقع قصدش پیروزی لشکر آخایی ها نیست،بلکه نابودیشه

دقت کنین اینها ده سال پشت دروازه های تروا،یا ایلیون دارن میجنگن و به خاطر یاری زئوس، نمیتونن تروا رو شکست بدن،چون تروا مدام به زئوس قربانی میداده

آگاممنون همه رو جمع میکنه و میگه آقا ما ده سال دوریم از زن و بچه و خونه و زندگی،حالا اگه برگردیم مسخرمون میکنن و باید هرجور شده تروا رو بگیریم، 

همه دعواشون میشه میگن تروا هیچوقت باز نمیشه با اون برج و باروهای سترگش و این کار وقت تلف کردنه و همین الان بیاین برگردیم بریم خونه هامون،همه همدیگر رو تشویق میکنن برگردن خونه

آتنا دختر زئوس که از تروا متنفره و چشم دیدنش رو نداره،از اولمپ میاد پایین،ظاهرش رو عوض میکنه و به اولیس میگه این همه سال جنگیدین که هلن رو رها کنین با گنجهاتون و برگردین؟این پیروزیه برای دشمن،برو با سخنان دلنشین با لشگر حرف بزن که برگردن و بجنگن،اولیس صدای آتنا رو میشناسه، میره عصای آگاممنون رو که ساخت خدایان هست ازش میگیره و سراغ لشگر میره و میگه ای فرومایه ها حالا وقت لرزیدن و فرارکردنه؟بنشین و دیگران را هم بنشان و بیاین بجنگین،،خلاصه توی لشگر راه میره و به همه دل و جرات میده که برای جنگ آماده بشن،حالا گاهی با تحقیر طرف گاهی هم با روشهای مسالمت آمیز،و بعضی از ترسوها و فرومایه ها رو سرجاشون میشونه

همه راضی میشن . اینجا هومر از اقوام مختلف یونان حرف میزنه،از متحدان آگاممنون که همه باهم آماده شدن تا بجنگن،و حدود ۱۱۸۶ کشتی بودن که همه آماده ی نبرد با تروا میشن

اینجا پریام پسرانش و جمع میکنه،حالا پریام کیه؟ پریام پادشاه تروا یا ایلیون هست، تروا تا نام داره،

پاریس و هکتور دوتا از پسرهای معروف پریام هستن،به بقیه پسرها فعلن کاری نداریم،مهم هم نیستن، هکتور میاد لشگرش رو آماده میکنه، ایریس الهه پیام رسان که طرفدار تروا و پیام اور زئوس هست میاد به هکتور میگه، شما اقوامتون زبانهای مختلف دارن،بیاین همه سردسته ها رو جمع کنین،برای هرکی یک فرمانده بذارین که راحتتر بشه باهاشون حرف زد،اما هکتور که نمیدونه یک الهه داره باهاش حرف میزنه ،حرفش رو جدی نمیگیره و دروازه های ایلیون رو باز میکنه و همه مثل بز میریزن بیرون برن بجنگن که باعث آشوب و هرج و مرج میشه

الان در نبود آشیل که در سرود اول معرفی شد،  آژاکس معرفی میشه که در دلیری و جنگ از همه برتره و پسر تلامون هست

پایان سرود اول و دوم


فصل پنج بهشت گمشده/از دست رفته میلتون

John milton 

آدم به راحتی از خاب بیدار می شه ولی حوا یا ایو استرس داره و خاب بد می دیده. چون خب از فصل قبل شیطان رفته بود دم در گوشش به زمزمه های شیطانی.

ایو می گه خاب می دیده یک صدایی کشوندتش به درخت معرفت یا درخت دانش و وقتی رسیده به درخت. یک فرشته از میوه ی درخت چیده و خورده و گفته اگر حوا هم از میوه بخوره شبیه خدایان خواهد شد. اینجا حوا خوابش قطع می شه و وارد خوابی بی رویا می شه. آدم از شنیدن این خواب می ترسه. 

در بهشت خدا به رافائل ماموریت می ده بره سراغ آدم تا بهش از خطری که در انتظارشه اطلاع بده. تا بعدن نگه از سر بیخبری غافلگیر شده. رافائل می ره سراغ آدم و حوا و آدم و حوا هم ازش پذیرایی می کنن با میوه ها ولی رافائل می گه نیازی به خوردن نداره و در مورد خطری که در انتظار انسان هست بهشون هشدار می ده. در مورد روح و اینکه انسان روح داره و از بقیه حیوانات بالاتره حرف می زنه و اختیار انسان برای اطلاعت از خدا و اینکه حیوانات روح ندارن و بعد گیاهان و آفریده های خدا صحبت می کنه و آدم تعجب می کنه چقدر از اطاعت می گه و می گه مگه می شه اطاعت هم نکرد و رافائل در مورد شیطان بهش توضیح می ده که از اطاعت سر باز زد و حدود یک سوم فرشته های آسمانی را از راه به در کرد و به دوزخ کشوند. و تنها یک فرشته به اسم ابدیل حاضر نشد توی لشگر شیطان بمونه از اون یک سوم و برگشت سمت خدا.

حالا دلیلش هم غرور شیطان و اینکه خودش را همپایه خدا می دید گفته می شه. انگار از قدرت خدا اطلاع نداشته و چون بالاترین و والاترین فرشته مقرب بوده دچار غرور می شه. حالا اگه یادتون باشه از این غرور و سرکشی همون گناه زاده شد. که به شکل یک دیو زن در دوزخ نگهبانی می داد .

حالا نقاشی های بهشت گمشده/از دست رفته  

نقاشی ها از انون و دوره و ویلیام بلیک







فصل چهارم بهشت از دست رفته میلتون

بهشت گمشده نیست باز ...بهشتی که از دست رفته برای همین می نویسن paradise: lost

حالا مهم نیست از دست رفته و گمشده تقریبن یک معنی می دن

شیطان در شمال بهشت زمینی (eden) فرود می یاد. قبل اینکه آدم و حوا به زمین بیان در این بهشت ساکن بودن.معصومیت و زیبایی این بهشت یادش می یاره زمانی خودش هم این چنین بود. حتا لحظه ای به این فکر می فته اگر توبه کنه آیا بخشیده می شه یا خیر. ولی جهنم یا دوزخ هر جا بره دنبالشه. در واقع لوسیفر تجسم دوزخ هست.خودش می دونه اگر توبه کنه خدا می دونه توبه اش واقعی نیست و حتا اگر به بهشت هم برگرده حاضر به سر خم کردن در برابر کسی نیست.یوریل متوجه حالت چهره ی شیطان می شه که در هم فرو رفته و می فهمه که فرشته نیست. وقتی که این درگیری با خودش تمام می شه می رسه به دیوار بهشت و می پره می ره تو و درختان و جانوران و دو درخت زندگی و معرفت (دانش) رو می بینه. حوا وآدم در حال کار روزانه و باغبانی هستن و حوا از کار زیاد شکایت می کنه و آدم بهش می گه باید خدا رو به خاطر تمامی نعمت ها شکر کنن و حوا تعریف می کنه وقتی می بینه وجود داره می ره سمت رودخونه و خودش رو می بینه و یک صدایی بهش می گه کیه و چجور به وجود اومده. وقتی شیطان جاسوسیشون رو می کنه توی بهشت دارن دنبالش می گردن. یوریل رفته پیش جبرئیل و بهش گفته وجودی متخاصم از دوزخ در بهشته و همه بهشت دارن دنبال لوسیفر می گردن. آخر پیداش می کنن و می گن اینجا چکار می کنی؟ اونم می گه قصد بدی نداره و بی گناهه ولی جبرئیل که می دونه دروغگوعه به حرفاش توجه نمی کنه و می خاد بجنگه که بهشت یک علامت بهش می ده که دست برداره .علامت به شکل یک ترازوی طلاییه. شیطان این رو نشانه این می گیره که نمی تونه برنده شه. یوریل فکرکنم اینجا با نیزه یک ضربه به لوسیفر می زنه که برای اولین بار طعم درد رو حس می کنه .می دونه نمی تونه برنده شه و فرار می کنه 








فصل سوم بهشت از دست رفته جان میلتون

اول عکس ها بعد توضیحات 

خدا تو بهشت نشسته و داره به پسرش مسیح می گه که ببین شیطان داره چکار می کنه .الان می ره و آدم و ایو (حوا) را نابود می کنه و جهان جدیدم رو هم به فساد می کشونه. اگر ادم گولش رو بخوره بعد از اخطاری که بهش می دم جزاش مرگ هست. 

مسیح تقاضای رحم و بخشش می کنه و خدا می گه باشه ولی اگر خطا کرد کسی باید از خود آدم یا فرزندانش یا هر کسی قبول کنه با مرگ خودش گناه آدم رو بازخرید کنه. و مسیح قبول می کنه اون کس اون باشه و برای همین بهشتیان تجلیلش می کنن .

پس در دین مسیحیت م این باور که مسیح از ازل بوده هست. 

حالا شیطان می ره و سیستم جدید خورشیدی رو پیدا می کنه و در خورشید با یوریل فرشته ای دیدار میک نه و تغییر قیافه می ده و از ساکنان دنیای جدید می پرسه و چون انسان و فرشته هم مکان تشخیص فریب و ریا را ندارن یوریل همه چیز رو می گه به لوسیفر...


عکس بالا از گوستاو دوره

عکس پایین هم همینطور



ویلیام بلیک



اخری هم از گوستاو دوره


خلاصه فصل اول بهشت از دست رفته میلتون

اول که بهشت از دست رفته ست،اسم کتاب، lost  به معنی گم شدن تنها نیست،

حالا کتاب اول، لوسیفر از بهت و پریشانی بیرون میاد و خودش رو در دریاچه تاریک دوزخ گرفتار میبینه، به شدت ناراحته و در افکار  عمیقی فرو میره  در کاری که کرده ،به این نتیجه میرسه در هوش و شعور چیزی از خدا کم نداشته و تنها در زورمندی و نیرو یا قدرت، کم آورده چون حریفش قدرتش رو پنهان کرده و حریفی که با زور پیروز شه تنها نیمی از پیروزی نصیبش شده،برای همین نیروش رو جمع میکنه و اون کووت معروف بهتره پادشاه جهنم بود تا خدمتگزار بهشت رو میگه که بعدها بلاگرها و تاسنتاگرام مارو پاره کردن باهاش و این:ذهن خود مکان به خصوصی است،میتواند از دوزخ بهشتی و از بهشت،دوزخی بسازد

لوسیفر میره سراغ یار غارش بلزبوب و اون رو هم بلند میکنه و مشورت میخاد، بلزبوب میگه بیا همه رو با اون صداای رعداسا و خروشت،صدا کن تا بیان که گرچه همه فروافتاده و ناتوانیم اما با صدای تو جان تازه میگیریم

لوسیفر همه یارانش رو صدا میزنه تا بیان

 و همه که در بهت کناری بودند از اعماق دوزخ میان سراغ لوسیفر.

لژیون ها جمع می شن و سخنرانی می کنه و می گه با حیله و کید پیروز می شیم و همه از اعماق دوزخ طلا کهه زهری شیطانی معرفی می شه در کتاب و در دوزخ فراوانه جمع می کنن و قالب می زنن و کلی مواد معدنی دیگه و پایتخت جهنم به نام" پندمونیم " رو می سازن که باشکوه تر از هر معبدی روی زمینه و سقفش از زر نابه و غیره

حلا نقاشی های بهشت از دست رفته فصل اول.پندمونیم پایتخت دوزخ.لوسیفر و بلزبوب.فراخواندن لژیون های لوسیفر.  لوسیفر و بلزبوب و  سقوط لوسیفر و آخرین عکس هم خدا یا فرشته ای در حال بیرون راندن فرشته های رانده شده از بهشت .عکس ها متاسفانه ترتیبش به هم ریخت و بلاگ اسکای هم خیلی مسخرست نمی دونم چجور ترتیبش رو درست کنم

دو