شیزکت

ادبیات فیلم و آهنگ

شیزکت

ادبیات فیلم و آهنگ

The Wizard of Oz

 توضیح فیلم جادوگر اُز (آخر داستان لو نره اگه ندیدین)


دوروتی سگی داره به اسم توتو و همسایه ای بدجنس به اسم خانم گالچ. این گالچ همیشه ی خدا از دست دوروتی،به خاطر اینکه سگش میره حیاط خانه و گربه ی پیرش را دنبال می کنه ناراحته.یک روز توتو پای خانم  گالچ را گاز می گیره و این باعث شروع عواقب و گره افکنی در داستان میشه.خانم گالچ به خانه ی عمه ی دوروتی میره،دوروتی پیش عمه اش زندگی می کنه .خانم گالچ می گه رفته پیش کلانتر و شکایت کرده و حالا آنها باید طبق قانون سگ دوروتی را به او بدن.دوروتی ناراحت می شه و سعی می کنه جلوش رو بگیره.ولی نمیتونه. عمه اِم به خانم گالچ می گه ۳۳ ساله که میخاد بگه راجع به خانم گالچ چی فکر می کنه ولی حالا که می خاد نمی تونه چون مومنه!خانم گالچ توتو را برمیداره میبره بکشتش،

ولی توتو در راه از سبد خانم گالچ فرار می کنه و میره پیش دوروتی ،دوروتی که نگران کشته شدن سگشه با توتو از خونه فرار می کنه،توی راه پروفسور مارول را می بینه.پروفسور متوجه فرار دورتی می شه.وانمود می کنه در گوی بلورینش عمه ی دورتی را دیده که بیماره،دوروتی نگران می شه و می خاد هر چه سریع تر به خانه برگرده.اما گردبادی میاد و خانه ی دوروتی را از جا بلند می کند و به شهر اُز می برد.قلمرو مانچکین ها یا آدم های کوتوله

ساحر شهر ازش می پرسه آیا جادوگر خوبیه یا بد؟ و دوروتی جواب می ده که جادوگر نیست.ساحر اسمش گلینداست به دوروتی می گه خانه ی دوروتی درست روی ساحره ی شرق بدجنس افتاده و اون رو کشته و تنها چیزی که از او باقی مانده اینه (کفش های ساحره که از زیر خانه بیرون زده )

مانچکین ها جشن می گیرن و از دوروتی استقبال می کنن،دورتی می خاد به خانه برگرده ولی گلیندا راه برگشت به شهر کانزاس را بلد نیست.

جادوگر غرب ظاهر می شه و می پرسه چه کسی خاهرش را کشته (گره افکنی دوم در داستان.به وجود آوردن بحران )

دورتی می گه از قصد این کار را نکرده و تصادفی بوده.جادوگر هم می گه او هم بلد است از این تصادفات راه بیندازد.جادوگر این جا قدرتی ندارد .می خاهد کفش های یاقوتی خاهرش را برداره.ولی گلیندا آنها را به دورتی می ده.جادوگر دورتی را تهدید می کنه و از آنجا می ره،گلیندا به دورتی میگه تنها راه برای برگشتن به شهر رفتن به نزد جادوگر آز (در شهر زمرد ) است.چون جادوگر بزرگی است و می تونه به دوروتی کمک کند تا به خانه برگردد.جاده ی زرد را به دوروتی نشان می دهد و می خاهد که آن جاده را دنبال کند.جاده مارپیچ عجیب و غریبی که انگار به خدا میرسه، این جاده مارپیچ احتمالن همونه که عرفا ازش حرف میزنن برای رسیدن به خدا، حالا فیلم یکم نمادهای ضدخدا هم داره! جادوگر شهر اُز در واقع نماد خداست،توی راه دوروتی این شعر رو میخونه: داریم میریم جادوگر رو ببینیم، جادوگر فوق العاده ی شهر اُز، میگن او  استعدادهای عالی داره و هیچکس به با استعدادی اون نیست،  جادوگر اُز یگانه است،به خاطر ،به خاطر. به خاطر کارهای فوق العاده ای که میکنه! 

جادوگر شهر اُز که نماد خداست رو کسی ندیده، ولی از روی کارهای شگفتی که میکنه میگن پس حتمن یه جادوگری هم هست، 

We're off to see the WizardThe wonderful Wizard of OzWe hear he is a whiz of a wizIf ever a wiz there wasIf ever, oh ever a wiz there was
The Wizard of Oz is one becauseBecause, because, because, because, becauseBecause of the wonderful things he doesWe're off to see the WizardThe wonderful Wizard of Oz


(جادوگرهای خوب در این شهر سوار حباب صورتی می شن و جادوگر های بد سوار جارو)

دوروتی جاده را دنبال می کنه و به مترسک برمی خورد که مغز ندارد و آرزو میکنه که کاش مغز داشت.دوروتی می گه شاید جادوگز شهر اوز، به او قلب بده و مترسک رو با خودش میبره.در راه به مردی حلبی می رسن که قلب ندارد و نیز شیری ترسو ،

باید در نظر داشت که این داستان واقعن فوق العاده است.شیر می تونه نمادی از هر کدام از ما باشه.شیر ترسو واقعن مسخره و خنده داره .چون شجاعت درون شیر هست و فقط باید بهش باور داشته باشه که نداره.درست مثل ما انسان ها که هر کدام الان یک شیر ترسو هستیم و جرات انجام خیلی کارها را نداریم.

برای رسیدن به باور شجاعت، این شیر قصه ی ما باید بر موانع و مشکلات داخلی و خارجی غلبه کنه تا بتونه به این باور برسه و همین طور تاییدی از جانب دیگری بیاد تا مطمئن شه شجاعت و دلیری درون خودش هست.

همه رهسپار دیار اُز می شن.ولی ساحره ی بد سر راهشان دامی می گذارد.گلیندا به آنها کمک می کند و از این دام رد میشن

این جادوگر بد میتونه همون سایه و بخش منفی زنانه ی دوروتی هم باشه بر اساس یونگ.

وقتی به شهر اُز میرسن  نگهبان به آنها اجازه ی ورود نمی ده.اما با دیدن گریه و  زاری دوروتی دلش به رحم می آید و به آنها اجازه می ده به دیدن جادوگر بزرگ از برن

جادوگر به آنها می گه می تونه آرزوهایشان را برآورده کنه به شرطی که جاروی ساحره ی بدجنس را برایش بیارن،چالش سختیه، ممکنه حتا در این راه کشته شن.ولی همه این چالش را می پذیرن.ولی ساحر بدجنس دورتی را می دزد و به کاخ خودش می بره.توتو که نماد غریزه های دوروتی هست،فرار می کنه و راه کاخ را به مترسک.شیر و مرد حلبی نشان می ده.

مترسک نقشه می کشه (کسی که فکر می کرد مغز ندارد و در یکی از دیالوگ های فیلم در جواب دوروتی که می پرسه ااگه مغز نداری چطور حرف می زنی جواب میده نمی دونم ولی خیلی ها بدون داشتن مغز یه عالمه حرف می زنن،این طور نیست ؟؟) و در لباس نگهبانان وارد کاخ می شن.

همه در کاخ گیر می افتن و ساحر آنها را پیدا می کنه و می خاهد مترسک را آتش بزند که دورتی سطلی آب برمیدارد و آب روی ساحر هم می پاشد.

ساحر جیغ می زند و می گوید چه دنیایی .چه دنیایی کی فکرشو می کرد ساحری به این بزرگی با سطل آب دختری کوچولو از پا در بیاد؟

آب برای او مضر بوده و باعث ذوب شدنش می شه.یاد شعری که دورتی اول فیلم می خاند می افتم آنجا که می گفت:غصه ها مثل یخ آب می شن و از بین می رن.درست مثل همین صحنه است که عامل غصه زا از بین می ره و ذوب می شه

خب میرن پیش جادوگر اُز که بار قبل نتونستن ببیننش و  می فهمن طرف متقلبه و با جلوه های ویژه خودش را بزرگ و اسرار آمیز جلوه می داده .

جادوگر اُز اعتراف می کنه از دانشمندان کانزاس بوده و وقتی کنترل بالونش از دستش بیرون رفته به از آمده و مردم فکر کردن جادوگر خیلی بزرگیه

جادوگر به مترسک می گه می دانی در شهر ما آدم هایی مثل تو هستن که مغزشون از مغز تو هم بیشتر نیست ولی چیزی دارن که تو نداری و اون دیپلمه : و من با اختیاراتی که به من واگذار شده بهت دیپلم افتخاری می دهم.و هممنطور به شیر و مرد حلبی هم مدال افتخار و قلب می ده،

و به دورتی می گه که می تونه اون را با بالون به خانه برگرداند.ولی هیچ چیز مشخص نیست.

توتو سگ دورتی از بالون بیرون می پره، دوروتی به دنبالش و در این حین بالون از زمین بلند می شه و دور می شه.دورتی ناراحت می شه .ولی گلیندا از راه می رسه و می گه آن کفش های یاقوتی سرخ می تونه در چشم به هم زدنی دورتی را به خانه برگرداند.

دوروتی این کار را می کند و به خانه برمیگردد.حالا فسلفه ش اینه که آدم اگه خدا هم باشه متقلبه و آخر کار به کارتون نمیاد و در حد قوت قلبه و خودتون با غرایز و عقل و شجاعت و احساسات که سگ و مترسک و شیر و مرد حلبی هستن، میتونین به هر چی میخاین برسین

فیلم محصول 1939 است و فلیمی فانتزیه.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد