شیزکت

ادبیات فیلم و آهنگ

شیزکت

ادبیات فیلم و آهنگ

توضیح داستان کوتاه شاخه گلی برای امیلی از فاکنر

شاخه گلی برای امیلی فاکنر

داستان کوتاه  از دید سوم شخص نوشته شده و راوی یک سیاه پوسته که از امیلی خوشش می یاد. امیلی نماد طبقه فئوداله و آخرین نسل از این افراد. از پرداخت مالیات سر باز می زنه و به قوانین نو هیچ احترامی قائل نیست. 

در اینجا ما متوجه می شیم با اینکه امیلی زن رذل و پست و به شدت مغروریه ولی راوی با دید محبت بهش نگاه می کنه و ازش حرف می زنه. تلاش های اهالی و حتا کلانتر برای گرفتن مالیات هیچ نتیجه ای نمی ده و  امیلی همچنان در عمارت اربابی پدرش زندگی می کنه. چون خیلی مغروره و داره پیر می شه اهالی به شدت مسخرش میکنن که هیچکدوم از رابطه هاش جواب نداده و پدر مغرورش همه رو با بهانه اینکه امیلی از سرشون زیاده و به پای خانواده شون نمی رسن از سر دخترش باز کرده و متاسفانه دخترش همچنان مجرد مونده.شاخه گلی برای امیلی هم از همین جا می یاد که شاخه گل زر نماد عشق و علاقه است و مردها به امیلی می دادن اما هیچ کدوم رو قبول نمی کنه یا پدرش اجازه نمی داده قبول کنه 

 اولین نشانه های اینکه امیلی روان پریشه وقتی دیده می شه که پدرش می میره و امیلی قبول نمی کنه مرده و نمی ذاره خاکش کنن. بالاخره با تلاش های اهالی موفق به دفن پدرش می شن. 

بعد از اون یک شرکت جدید برای آسفالت و نوسازی شهر وارد اونجا می شه و امیلی با سرکارگر؟ یا مهندسی که اونجا اومده وارد رابطه می شه و اهالی باز مسخرشون می کنن و حتا به کشیش هشدار می دن که بره به امیلی بگه انقدر توی یک جای کوچک رابطه ش رو علنی نکنه .چون راحت با طرف می رفته ماشین سواری و غیره , , و هومر بارون مردی که باهاش رابطه داره هم علنن توی شهر به همه می گفته با امیلی رابطه جنسی داره.(توی نسخه فارسی ممکنه سانسور شده باشه)

امیلی شروع می کنه خرید وسایل عروسی 

روزی از روزها امیلی می ره عطاری محل و ازش قوی ترین سمش رو می خاد. عطار تعجب می کنه و می گه برای چی؟ قوی ترین سم ما سیانوره. امیلی می گه من سیانور می خام. عطار می گه سیانور برای موش؟ سم دیگه هم دارم. امیلی باز با اصرار می گه من انقدر سیانور می خام و به زور سیانور می خره و می بره خونه   

روز بعد هومر بارون می ره خونه امیلی و از اون به بعد دیگه کسی توی شهر و هیچ جا بارون رو نمی بینه

امیلی که توی خونه ش به بچه های کوچک نقاشی چینی یاد می داده در خونه ش رو می بنده و دیگه هیچ کسی رو راه نمی ده تو خونه اش. 

خونه سیاه و تاریک امیلی درش به روی اهالی به جز مستخدم پیرش بسته می مونه

تا اینکه اهالی از بوی گندی که از خونه امیلی می یاد شکایت می کنن. بوی تجزیه و فساد شدید و می رن پیش کلانتر چون خود امیلی کسی رو راه نمی داده. احتمل می دن سمی که برای موشها استفاده کرده باشه و بعد مدتی بو کم کم از بین می ره

تا اینکه امیلی پیر می شه و می میره و بالاخره بعد از سالیان ساال مردم می تونن برن توی خونه امیلی. خونه ای که می توست پر بچه باشه ولی خالی و ترسناک به نظر می یاد. می رن طبقه بالا و می بینن یکی از درها قفله. بالاخره بعد خاکسپاری امیلی در رو باز می کنن و می بینن استخون بارون بیچاره روی تخت افتاده و لباس عروسی و دامادی هم اونجاست. انگار امیلی به بارون پیشنهاد ازدواج داده و بارون رد کرده و می خاسته بره که با سیانور کارش رو تموم میکنه!

بالش کنار استخوان های بارون تورفتگی داره که نشون می ده امیلی سالها کنارش میخابیده و موی خاکستری امیلی هم روی بالش افتاده انگار عادتش بوده پیش بارون باشه

امیلی آخرین از نسل طبقه فئودال شخصی به شدت مغرور و جدا افتاده از جامعه که با تمام چیزهای نو مخالفه به آخر می رسه

داستان به شدت با نمادهای این چنینی سر و کار داره. خونه نماده. موی سر خاکستری امیلی که باید نشان دانایی باشه ولی نیست و خود شاخه گل و بارون هومر نماد پیشرفت و مردان بی قید و بند و ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد