شیزکت

ادبیات فیلم و آهنگ

شیزکت

ادبیات فیلم و آهنگ

سرود پنج ایلیاد


خب، دیدیم که درگیر شدن دو لشگر و دیومد از لشگر یونان که پادشاه جایی به نام آرگولید بود،شروع به جنگ میکنه، آتنا میاد کمک این دلاور،عنی دیومد،فژه و ایدئوس دو جنگجوی تروا که پدرشون کاهن هفائیستوس ،خدای ساخت زیورالات و قطعات جنگی، هست،میان باهاش بجنگن، که دیومد، فژه رو میکشه و هفاآیستوس، میاد اون یکی برادر رو در ابر تیره ای فرو میبره و نجاتش میده. قضیه ی این ابر چیه؟ هروقت خدایان میخان کسی رو نجات بدن،میان اون رو درابری تار فرو میبرن و بقیه نمیتونن آسیبی به طرف بزنن، ،اما نمیبینن کار کدوم الهه بوده،چون خدایان اولمپ خوششون نمیاد مردم از کارشون سردربیارن

حالا هروقت کسی کشته میشه،زوبین نیزه کوتاه طرف با سپر و وسایل دیگرش رو که مونده، برمیدارن و میفرستن به عنوان غنیمت به عقب لشگر،

اینجا ما آرس خدای جنگ رو داریم که بعدن رومی ها به عنوان مارس، معرفیش میکنن،

آرس بسیار سرکشه و طبع تندخویی داره، براش مهم نیست به کی کمک کنه فقط میخاد بکشه،برای همین آتنا میره به برادرش  آرس میگه بیا ما بریم بیرون از اینجا تا اینا بجنگن باهم، هرکی که زئوس بخاد برنده شه،اینجا آرس گوش میده به آتنا،اما خوبه بدونین آرس نه در میان مردم و نه  در میان خدایان اولمپ،محبوب نبود،و مدام با آرتمیس، خدای شکار، و آتنا که معرف حضورتون هست،مشکل داشت،

حالا پاندوراس از لشکر تروا، میاد به دیومد ضربه میزنه و با کمانش تیری میزنه به دیومد، اما فقط زخمیش میکنه، دیومد میره کناری و میگه تیر رو درارن و خون میزنه بیرون، از آتنا درخاست میکنه و دعا میکنه که آتنا کمکش کنه،

آتنا دعاش رو برآورده میکنه و زخمش خوب میشه پاهاش و دستاش قدرتمندتر از پیش میشن و آتنا درمیاد بهش میگه دعات براورده شد،حالا ابری که پیش چشمته رو برمیدارم تا بتونی توی جنگ خدایان رو از مردم عادی تشحیص بدی، هرکی از تروا دیدی رو بکش، ولی به خدایان کاری نداشته باش،اما اگه باز آفرودیت.یا ونوس، اومد ،اشکال نداره یه زخمی بهش بزنی!

چزا؟ چون اگه یادتون باشه آفرودیت طرفدار پاریس، و تروا بود و با آتنا دربرابر هم قرار میگیرن

حالا از درگیری این دوتا حرف زده میشه،

دیومد میاد به یارش میگه پاندوراس تکاوران،یا اسبان زئوس رو داره و اگه آتنا من رو یاری کنه ببرم ،تو حتمن اسباشو بردار بیار عقب لشگر خودمون،

ایندو تا درگیر میشن باهم،در آخر آتنا میاد کمک میکنه به دیومد و دیومد تیری میزنه به زیر چشم پاندوراس و میمیره طرف

حالا انه،یار پاندوراس میپره بیرون از گردونه خودش تا نذاره پیکر و چیزای پاندوراس رو ببرن،دیومد به این هم زخم میزنه،

 نکته ایلیاد اینه گاهی این خدایان یا الهه ها،با مردم عادی جفت گیری میکردن و دارای فرزند میشدن ،انه پسر آفرودیت یا همون ونوسه،

افرودیت میاد پسرش رو پناه میده تو چینهای دامنش، یا پرده ای که روی سر مینداختن تا نامرئی شن

یار دیومد هم میاد اسبهای آسمانی زئوس رو میبره برای خودشون به عنوان غنیمت جنگی،

حالا دیومد که آفرودیت رو میتونه ببینه میاد یه زخمی بهش میزنه،خون میزنه بیرون و پسرش میفته از دستش، اما یه الهه دیگه به اسم فوبوس انه رو نجات میده،دیومد به افرودیت هشدار میده که همین که زنان رو از راه بدر میکنی (کار افرودیت انداختن مهر مردم به همه) بسه،از کارزار و خطر دور شو،

ایریس ، پیام اور خدایان اولمپ،میاد دستشو میگیره، ایریس چون تند پا هست سریع میبرتش از جنگ بیرون،

افرودیت میره بالا اولمپ و مامانش دیونه رو میبینه، پدرش دقت کنین زئوسه اما مادرش هرا نیست، میشه خواهر خونده ی آتنا،

خلاصه به مادرش شکایت میبره که دیومد جرات کرده به من که الهه هستم زخم بزنه،

خلاصه دیومد این پایین هنوز داره دنبال انه میگرده،ولی فوبوس،پسر دیگه ی افرودیت سه بار انه رو از ضربه دیومد نجات میده اخرش خودشو نشون میده میگه جرات نکن باز حمله کنی،ما خدا هستیم و سرنوشتمون با مردم عادی فرق داره،

دیومد هم میترسه، فوبوس میاد انه رو از مهلکه بیرون میبره،میبرتش پرگام، اونجا زخماشو میشورن و درمانش میکنن

اینجا آرس میاد مردم تروا رو میشورونه تا بهتر بجنگن، در آخر هرا که میبینه مردم آخایی و منلس خودمون دارن شکست میخورن و قبلن خودش به منلاس یا منلس وعده داده که،پیروز میشه ، با آتنا حرف میزنه و میگه نباید اینجور پیش بره.من وعده دادم به منلاس، آتنا میره لباسهای جنگیش رو بپوشه،هرا میره از زئوس اجازه بگیره و میگه چجور پسرت آرس رو تنبیه کنم که تو خشمگین نشی؟

زئوس هم میگه برو آتنا رو بفرست سراغش

آتنا میره دل میده به لشگر و بعدمیره سراغ دیومد بهش میگه چرا قایم شدی؟ چرا نبرد نمیکنی؟حیف تیده که تورو بدنیا اورده

دیومد میگه من پندت رو فراموش نکردم،که،گفتی به خدایان ضربه نزنم و الان آرس رو میبینم که داره مثل ماشین کشتار جلو میاد،

آتنا بهش میگه امروز به هرکی خاستی حتا خدا هم بود،ضربه بزن،باکیت نباشه

آرس از دور دیومد رو میبینه و میاد سراغش، دیومد هم پامیشه یه ضربه میزنه به آرس و آرس زخمی میشه،

خلاصه نیزه ی دیومد رو بیرون میکشه و فریادی رعد آسا میزنه و میره اولمپ چون خونریزی داره،

میره اولمپ شکایت پیش پدرش،

پدرش میگه خفه شو،از بین همه خدایان من ازتو بیشتر بیزارم،بدون اگه پسرم نبودی دیر زمانی بود که پرتت کرده بودم به جایگاه زیرزمین

بعد به پزشک خدایان پئون میگه بیاد بچه اش رو درمان کنه،

هرا و آتنا هم که بالاخره موفق شده بودند خشم آرس رو ازبین ببرند راضی و خشنود برمیگردن اولمپ کاخ زئوس


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد