شیزکت

ادبیات فیلم و آهنگ

شیزکت

ادبیات فیلم و آهنگ

سرود هشت ایلیاد

خب اگر همه خلاصه هارو با من جلو اومده باشن  میرسیم به سرود هشتم

زئوس همه خدایان رو در اولمپ دور هم جمع میکنه و دستور میده هیچکس حق نداره که در جنگ کوچکتریین کمک یا دخالتی کنه و اگه این کارو رو بکنه عواقب ترسناکی داره و هیچکس نمیتونه نجاتش بده،درست مثل وقتی که هرا رو با زنجیر از آسمون آویزون کرده بود و هیچکدوم از خدایان جرات آزاد کردنش رو نداشتن

بعد میره بالای کاخش و ترازوش رو میاره و کفه ی پیروزی رو به نفع تروا برمیگردونه .لشگر تروا به سرعت پیشروی میکنن و لشگر یونان یا آخایی عقب نشینی،

حتا اولیس هم فرارمیکنه و به نصیحتهای دیومد گوش نمیده که بهش میگه بمون تا بجنگیم،دیومد یک تنه می ایسته تا بجنگه،میره پیش نستور پیرمرد و میگه اسبهای تو کندن،بیا روی گردونه من که اسبهای انه رو دزدیدم و ببین اینا چین، 

نستور هم بهش ملحق میشه،میرن تا هکتور روبکشن اما موفق نمیشن اما بجاش یکی دیگه رو میکشن،بعد تا میان برن سمت لشگر تروا،زئوس به سمتشون صاعقه میفرسته،نستور میگه زئوس با ما نیست و نمیذاره موفق شیم، بیا برگردیم،دیومد میگه اگر برگردیم هکتور بما میگه ترسو،

نستور هم که پیری فرزانه بوده میگه حتا این حرفم بزنن، خانواده های اونهایی که تو زیر خاک فرستادی این حرف باورشون نمیشه که تو ترسو و کم دل باشی، بیا تا بریم و خلاصه برمیگردن عقب لشگر،هکتور اینجا بهش متلک میندازه که تو شبیه زنانی و بدو فرار کن،آدم بیدل

دیومد میخاد برگرده اما دودله و چون صاعقه میاد پایین، نشونه پیروزی هکتور میدونتش و برمیگرده با نستور سمت کشتیها،

هرا همسر زئوس که از خشم بخودش میلرزه میره اولمپ و به پوسایدن ،یا پوزئیدون خدای اقیانوس میگه چرا کاری نمیکنی، آیا دلت نمیلزه که مردم آخایی که اینهمه برات نذر و قربانی میکردن دارن میمیرن تو هم نشستی هیچکاری نمیکنی؟ پوسایدن میگه من حاضر نیستم با زئوس بجنگم،چون تواناییش از همه خدایان بیشتره،

آگاممنون به لشگرش میاد میگه حیف که دل رو به رو شدن با هکتور هم ندارین و فقط بلد بودین لاف بزنین که اکر برین تروا چه کارها که نمیکنین،

و سرزنششون میکنه و به زئوس هم یاداوری میکنه که کلی نذرش میکردن و این رسمش نیست اینطوری لشگرش رو نابود کنه

زئوس دلش میسوزه و به رحم میاد و کاری میکنه که همه مردم آخایی نابود نشن،

اونوقت مردم تروا،مردم آخایی رو تا لب خندق و باروهایی که کنده بودن و ساخته بودن پس میرانن،

هرا میاد میگه به آتنا میگه که اگه هکتور رو متوقف نکنیم همه رو نابود میکنه،

آتنا میاد لباسهای جنگ میپوشه و بره جنگ که زئوس میبینتش و بهش هشدار میده برگرده،ایریس پیک تندرو زئوس میره به آتنا که نیمه ی راه بوده خبرمیده که زئوس چی گفته و آتنا از ارسش برمیگرده اولمپ،

شب از راه میرسه و مردم تروا متوقف میشن

اینهم خلاصه ی این فصل،

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد