شیزکت

ادبیات فیلم و آهنگ

شیزکت

ادبیات فیلم و آهنگ

سرود ده ایلیاد

این هم از فصل دهم یا کتاب دهم

خب تا اونجا رفتیم جلو که آگاممنون یک گروه رو فرستاد برای آشتی با آشیل، من از تلفظ انگلیسیش آکیلس استفاده کردم در وبلاگ،

در فصل دهم ایلیاد،آگاممنون که هرکاری میکه خابش نمیبره میاد لباسهاش رو میپوشه و راه میفته توی لشگر ببینه چه خبره،از این طرف هم منلاس برادرش، میاد بیرون بره برادرش رو بیدار کنه ببینه چه کار کنن که میبینه بیداره،میگه چرا بیداری و کاش یکی رو بفرستیم سمت تروا جاسوسی،اما ممکنه هیچکس قبول نکنه

آگاممنون میگه اصلن من اینهمه دلاوری رو توی یک جنگ از هیچکس نه دیده ام و نه شنیده ام، زئوس الان قربانی های مارو خوار کرده و مارو ندیده میگیره و به هکتور کمک میکنه،اون هم هکتور که نه پسر خدایی هست نه الهه ای،

حالا برو آژاکس و ایدومنه رو بیدار کن بردار بیار من هم میرم سراغ نستور،

راه میفتن و میگن فلان جا همدیگه رو میبینیم،

آگاممنون میره سراغ نستور،نستور میگه بیا بریم سران آخایی  رو بیدار کنیم ببینیم چه خاکی بریزیم سرمون،حیف که منلاس به دلیری تو نیست و خابیده،اگاممنونم میگه بیداره و رفته دنبال همینا که،تو گفتی

خلاصه پامیشن میرن سراغ منلاس که بقیه رو جمع کرده، نستور میگه حرفش رو و دیومد میاد داوطلب میشه که بره، ولی میکه یکی رو باید بفرستین باهام،

منلاس و اولیس و پستور نستور و آژاکس داوطلب میشن برن،

اگاممنون که نگراانه نکنه داداشش رو انتحاب کنن،میگه به دیومد که اصلن نگران نباش اونی که کمتر سرافرازه رو از ترس انتحاب کنی، هرکی فکر میکنی مناسب تره انتحاب کن و به سرفرازی و برتری پایگاه کاری نداشته باش،

دیومد هم میگه باشه،من میخاستم اولیس رو انتحاب کنم چون نازپرورده ی آتنا است( هرکدوم به یک خدا یاالهه بیشتر علاقه نشون میدادن و برای اون نذر و قربانی میکردن،از اونطرف هم الهه یا خدا، بهشون توجه میکرده و موقع خطر نجاتشون میداده)، اولیس خوشحال میشه که انتخاب شده،

در سیاهی شب،سلاح و زره شون میپوشن،آتنا وقتی میبینه دارن میرن سمت تروا،یک درنا سمتشون میفرسته به نشانه ی نیک،که حواسش هست بهشون،نمببیننش تو تاریکی ولی صدای درنا رو که میشنون خوشحال میشن،و براش گوساله نر میکنن که سالم برشون گردونده سمت لشگرشون،

از اون طرف هم هکتور خابش نمیبره و میاد جمع میکنه سران تروا رو دور هم،و میخاد اون هم سروگوشی آب بده، فردی به اسم دولون میاد داوطلب میشه و قول پیشکش و جایزه میگیره از هکتور و راهی میشه،

توی راه اولیس و دیومد صدای پاشو میشنون،تعقیبش میکنن و گیرش میندازن، ازش سوال میپرسن که برای چی از تروا زدی بیرون و راستش روبگو که،نکشیمت، دلون هم هرچی میدونه درمورد لشگر تروا و مردم تراکیه که اومدن کمک تروا و جیک و پوک تروا رو لو میده به اولیس و دیومد و تقاضا میکنه اسیر بگیرنش و نکشنش. اما دیومد با خنجر میکشتش و لای نی و شاخه درخت گز پنهانش میکنن تا زود جسدش پیدا نشه، 

بعد هم میرن سمت لشکر تراکیه که آخرین لشگر تروا بود و تازه از راه رسیده بود و توی تاریکی اولیس و دیومد میزنن توی خواب دوازده نفر از لشگر رزوس،سران تراکیه رو میکشن و اسبهاش رو میدزدن،دیومد در تب و تابه بره خود رزوس هم بکشه که آتنا میاد بهش میگه برگرد سمت لشگرت که الان آفتاب میزنه و تنهاین اینجا،ولی خدای روز آتنا رو میبینه که داره کمک میکنه به این دوتا

اسبهارو برمیدارن و فرار میکنن سمت لشگر،نستور اول همه صدای اسبهارو میشنوه و میگه ببینین اینها کین؟ وقتی از ره میرسن همه خوشحال میشن و میرن کمکشون،

دیومد و اولیس میرن کنار دریا خودشون رو از خون بشورن،همون موقع یک قربانی میدن برای آتنا و به افتخارش باده مینوشن

این هم خلاصه سرود دهم ایلیاد هومر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد