شیزکت

ادبیات فیلم و آهنگ

شیزکت

ادبیات فیلم و آهنگ

سرود شانزده

اینجا پاتروکل میره سراغ آکیلس (آشیل، آخیلوس) و سیلی از اشک میریزه و میگه دلت از سنگه و پسر پله نیستی و تتیس مادرت نیست بلکه تخته سنگا تو را زادند که دلت بدرد نمیاد،بهش میگه کیا زخمی شدن و میگه حتا اگه میترسی  و مادرت از زئوس فرمانی بهت داده، حداقل بیا زره و لباسهای جنگیت رو به من بده تا من برم بجنگم

آکیلس ناراحت میشه میگه چطور دلت میاد این حرفا رو به من بزنی؟من نه از پیشگوی میترسم نه مادرم فرمانی از زئوس به من داده،

بعد بهش اجازه میده بره و میگه برو ولی حرص و آز نگیرتت که تا دیوارهای ایلیون پیش بری و بدون من با مردم تروا کارزار کنی، چون اگه تا دیوارها پیش بری یک دفعه، فوبوس یا الهه دیگری برای دفاع از تروا پایین میاد و بهت زیان میرسونه،

از اونطرف هکتور همچنان داره پیش میاد و میره سراغ آژاکس و چنان ضربه ای میزنه به پیکان یا نیزه ی آژاکس که چوبش از آهن جدا میشه،

آژاکس در این ضربه نیروی زئوس رو میبینه و خودش رو به کناری میکشه و فرار میکنه تا جان بدر ببره،

بعد که دیگه کسی جلودارشون نیست میزنن کشتی رو آتش میزنن،

آکیلس درمیاد به پاتروکل میگه معطل نکن برو که دارم شراره های آتش رو میبینم،سلاح بردار تا من لشگرم رو آماده کنم

پاتروکل، دوست صمیمی آکیلس هست،لباسهای رزم آکیلس رو که هفاستوس ساخته،میپوشه و گردونه  یا ارابه اش رو آماده میکنه،

آکیلس هم میره لشگرش رو آماده کنه و برمیگرده دعا میکنه به درگاه زئوس که دعای من رو بشنو،ممنون که سرفکندگی رو دچار مردم آخایی کردی و کین مرا گرفتی، الان هم دعام رو بشنو و براورده کن،من دوستم رو میفرستم به جنگ و پیروزی را نصیبش کن و سالم برش گردان

زئوس دعاش رو میشنوه و بخشیش رو براورده میکنه و بخشیش رو نه!

سپاه آکیلس هم به فرماندهی پاتروکل راهی جنگ میشن،

مردم تروا وقتی لباسهای جنگی ساخته خدایان دپاتروکل رو میبینن فکر میکنن آکیلس هست و از ترس بخودشون میلرزن،چون آشیل یا آکیلس زاده الهه و انسان بوده، قدرت بیشتری هم داشته،برای همین

پاتروکل جلومیره و تا میتونه سردسته های مردم تروا رو میکشه،آژاکس هم میبینه اینها اومدن کمک میاد و شروع میکنه به حمله و چندنفری هم میکشه،

اینجا پیشبینی دوست و پیشگوی  هکتور درست از اب درمیاد،مردم میان فرار کنن از کشتی ها و لشگرگاه مردم آخایی و خیلیهاشون کشته میشن،آژاکس هم مثل شیر زخمی میفته دتبال هکتور،

ولی موفق نمیشه با نیزه بزنتش، اینجا پاتروکل هم هکتور رو تعقیب میکنه ولی خب اون هم همچنان موفق نمیشه و یاران هتور فراریش میدن،اینجا سارپدون پسر نیمه انسان زئوس که در لشگر ترواست میاد فحش و ناسزا میده بهشون و میگه سرخ روی بشین خاک برسرا ، چرا فرار میکنین؟ 

و میره سمت پاتروکل،

زئوس که داره از فراز اولمپ میبینتشون،به هرا میگه حیفه پسرم بمیره و میخام نجاتش بدم

هرا میگه اگه نجاتش بدی از مرگ، بقیه خدایان و الهه هام میخان برن فرزندان خودشون رو نجات بدن و دیگه کسی به حرفت گوش نمیده،اگه خیلی دلت میسوزه براش، بذار با افتخار هنرش رو نشون بده و وقتی مرد جسدش رو ببر برای مردم لیسی (چون پادشاه اونجا بوده سارپدون)، تا برادران و دوستانش به خاک بسپارنش و سرفرازی نصیبش شه

پاتروکل و سارپدون باهم درگیر میشن و آخر پاتروکل موفق میشه دشمنش رو بکشه،

گلوکوس دوست سارپدون که از ناحیه دست زخمی شده تا میبینه سارپدون افتاد داد میزنه و به درگاه فوبوس دعا میکنه که دستاش رو خوب کنه تا بتونه از پیکر بیجان سارپدون محافظت کنه تا مردم آخایی بهش بی احترامی نکنن و لباسهای جنگیش رو ندزدن،فوبوس دردم  دستهاش رو خوب میکنه و خونش بند میاد، میره سراغ هکتور و میگه بیاین از جسد سارپدون محافظت کنین تا مبادا سلاحهاش رو بدزدن

از اینطرف هم پاتروکل برادران آژاکس رو دلیر میکنه که نذارن سارپدون و سلاحهاش رو ببرن،

خلاصه دور و بر جسد سارپدون نبرد میشه و همدیگرو میکشن 

ازاینطرف زئوس به فوبوس پسرش، میگه برو جسد پسرم رو نجات بده و ببرش با روغنی الهی خوشبوش کن و ببرش لیسی پیش برادرانش و دوستانش تا با احترام به خاک سپرده شه،

مردم تروا فرار میکنن و پاتروکل دنبالشون میره،پاتروکل پند و نصیحت دوستش رو فراموش میکنه و تا دروازه های ایلیون پیش میره و لشگر تروا رو فراری میده

ازاین طرف هکتور هم مبرسه به دروازه عای ایلیون و دودله که بره توی شر یا بمونه دفاع کنه، که فوبوس از اولمپ فرود میاد و میره سراغش و میگه هکتور چرا دست از جنگ شستی؟ چرا نمیری بجنگی شاید بتونی پاتروکل رو شکست بدی،

بهم حمله میکنن و پاتروکل سه بار حمله میکنه و هربار نه نفر از لشگر تروا رو میکشه،بعدش برای بار چهارم که داد میزنه و میاد جلو،فوبوس الهه.میاد جلو و به سرش ضربه میزنه و سلاح و زرهش رو میدزده،پاتروکل بیچاره رو گیج میکنه و جوانی از ت روا به اسم اوفوب از پشت یه زخمی میزنه به پاتروکل،ولی میترسه و فرار میکنه.هکتور میاد جلو و کارپاتروکل  رو با خنجرش تمام میکنه،

و براش رجز میخونه که بزودی طعمه کرکسان میشی،پاتروکل هم که (در آن زمان باور داشتند که جان پس از بیرون رفتن از بدن میتواند آینده را پیشگویی کند)، داشته میمرده میگه زیاد سرافرا نباش که زئوس و فوبوس قدرتمند تو رو پیروز کردن،نه خودت و سااحهای منو دزدیدند،قبل ازاون بیست تا مرد جنگی هم نمیتونستن از پس من بربیان،حالام زیاد دلخوش نباش،که بزودی با نیزه ی آکیلس از پا درمیایی

هکتور عصبانی میشه و خنجرش رو میکشه بیرون  و میگه شاید آکیلس زودتر از من مرد،چرا همچین پیشبینی کردی؟


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد