شیزکت

ادبیات فیلم و آهنگ

شیزکت

ادبیات فیلم و آهنگ

سرود هجدهم ایلیاد

خلاصه سرودهای ایلیاد به نثر 

سرود هجدهم

آکیلس )آشیل،آخیلوس) ایستاده کنار کشتی و منتظره،میبینه باز دارن مردم آخایی رو عقب میرونن به کرانه ها و درمیاد میگه چی شده؟ نکنه پیشبینی مادرم درست بوده و پیش از مرگ من،دلیرترین مرد فتی از پا درمیاد، و بنطرم پاتروکل به حرفم گوش نداده و تا پای دیوارها دنبال هکتور رفته و کشته شده،

آنتیلوک،پیک تند پا که پسر نستور پیر هست اشک ریزان پیش میاد و میگه ای پسر پله،شومترین اتفاق ممکن افتاده و پاتروکل مرده،الان هم دارن برای جسدش نبرد میکنن،

آکیلس از ناراحتی خودش رو میندازه روی خاک و گریه میکنه و آنتیلوک دستش رو میگیره تا مبادا خودش رو بکشه،

تتیس صدای پسرش رومیشنوه وهمراه با فرشتگان دریا،یا نرئیدها میاد بالا تا پسرش رو ببینه و میگه چی شده؟ زئوس خواسته تو رو برآورده کرده و مردم آخایی رو سرافکنده کرده و کشتار بسیار ازاونها شده بدون تو

میگه درسته اما چطور الان که گرامی ترین و نزدیک ترین دوستم مرده،میتونم شادکام باشم؟ هکتور دوسم روکشت و سلاحهامون رو هم دزدید.حالا تنها خاسته ام کشتن هکتوره،

میگه پسرم میخای مرگتو جلو بندازی؟ چون تو هم بعد از کشتن هکتور به گور میری،

میگه مهم نیست و بمیرم چرا که دوستم رو پناه ندادم،و کمک نکردم

مادرش میگه اگر میخای بری جنگ تا سپیده دم صبر کن تا لالقل من برات لباس جنگی بیارم،چون الان هکتور بهترین لباسهای رزم خدایان رو داره

تتیس میره اولمپ و وارد کاخ هفاستوس میشه،

ازاین طرف،هکتور همچنان دنبال دزدیدن پیکر پاتروکل هست و سه بار چنگ میندازه بگیرتش،که آژاکس و برادرش دور میکنن هکتور رو ولی همچنان مثل شیر زخمی پیش میاد،ایریس پیک زئوس میاد میگه پاتروکل رو دارن میبرن وچرا نشستی حداقل بیا جسدش رو نجات بده،هکتور میخاد سرش رو جدا کنه و بر دار بزنه،اکر با پیکرش رفتار ناپسندکنه،رسواییش گردن توعه

آکیلس میگه تو از طرف کدوم الهه یا خدا اومدی

ایریس میگه از طرف هرا اومدم و کسی هم خبر نداره

آکیلس میگه مادرم گفته تا برام جوشن نیاره نرم جنگ. ایریس میگه ما خودمون میدونیم لباسهای رزمت رو دزدیدن،فقط برو بالای تپه بایست و خودت رو نشون بده تا مردم تروا بترسن و فرار کنن،

آکیلس گوش میده به حرفش، میره جنگ،

مردم تروا از دیدنش وحشت میکنن و فرار میکنن،حتا از ارابه هاشون پرت میشن موقع فرار و آتنا هم میاد شب رو فرود میاره تا مردم دمی استراحت کنن از جنگ

پولیداماس میاد به سران تروا میگه بیاین برگردیم به ایلیون و شب رو کنار این کشتی ها نمونیم، از پسر پله میترسم و بهتره توی برج و باروها باشیم تا اینجا که دستش بما میرسه

هکتور میگه بیخرد شدی و خسته نشدی مدام مارو محاصره میکن توی ایلیون؟ باید همینجا که میتونیم بجنگیم،

و خلاصه میگه میمونیم و برنمیگردیم،و هشدار پیشگوش رو بازم نادیده میگیره،

اما لشگر آخایی ها هم،آکیلس داره برای پاتروکل گریه میکنه،و ناراحته که به پدر پاتروکل وعده داده پسرش رو سالم برمیگردونه ،

سوگند میخوره به خاک نسپارتش تا زمانیکه سلاحهاش رو از هکتور نگرفته و دوازده تا سران تروایی رو براش قربانی نکنه،

بعد آب گرم میکنن و پاتروکل رو میشورن و روغن خوشبو به تنش میزنن،

تتیس هم میره کاخ هفاستوس و ازش میخاد برای پسرش بهترین لباس رزمی که میتونه رو آماده کنه

یادتونه هرا سعی کرد هرکول پسر زئوس رو بکشه؟ و زئوس عصبانی شد و با زنجیر از وسط آسمون آویزونش کرد؟

اونجا به روایتی پسرش هفاستوس اومد ازادش کنه،زئوس میبینتش و از آسمون جوری پرتش میکنه پایین که میفته پایین کنار خیزابه های آب و تتیس میاد نجاتش میده و نه سال ازش مراقبت میکنه تا آخر زئوس خشمش فروکش میکنه و اجازه میده هفاستوس برگرده اولمپ،ولی هفاستوس میگن برا همین لنگ میشه و از ریخت میفته،

تتیس میگه ماجرارو و اینکه پسرش داره میمیره و حتا سلاح هم نداره

هفاستوس میگه رنج به خودت راه نده که من گرچه نمیتونم مرگ رو ازش دور کنم،ولی چنان زرهی براش میسازم که هر کس دیدش،ستایشش کنه

و مشغول میشه،اینجا رو هومر با توصیفات فراوان گفته که زره چه شکلی بود،بعد برمیگردم عکسش رو میذارم براتون،از خلاصه نویسی بدره،

و سلاح رو میسازه و پیش از سپیده دم به تتیس میرسونه

این هم ازاین فصل


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد